ابوالقاسم علی بن حسن بن هبةاللّه شافعی دمشقی مشهور به ابن عساکر به سال 499 هجری در دمشق به دنیا آمد و در سال 571 هجری در همان شهر از دنیا رفت. وی از بزرگترین راویان و حافظان حدیث و مورخان اسلامی است که شهرت چشمگیری در سرزمینهای اسلامی به دست آورد.(1) ابن عساکر در دوران حکومت ایوبیان در شام میزیست. در این دوران با تسلط ملک نورالدین محمود زنگی، ملک عادل و سلطان صلاح الدین ایوبی، مکتب اهل سنت سکاندار صحنه سیاست بود و تنازعاتی که در این دوران با فاطمیان شیعی مصر وجود داشت بسیاری از متفکران و علمای حدیث و تاریخ اهل سنت را به میدان کشانید و حکومتهای وقت نیز با حمایت خود از آنان مسیر تاریخنگاری در شام را به همان گونهای که تمایل داشتند جهت دادند.
ابن عساکر نماینده این طبقه و سرآمد آنان بود ولی چندان وقعی به تمایلات حکومت نمیگذاشت و به نظر میرسد به عنوان یک مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانی رسالت خود را بخوبی انجام داد. وی از ائمه شیعه بویژه امام علی، امام حسن و امام حسین(علیهمالسلام) با احترام فراوان یاد کرده و به ذکر فضائل آنان میپردازد. او در عرصه علم و فقه و حدیث یکهتاز میدان بود و شاگردان و راویان فراوانی داشت که هر کدام برای خود در عالم اسلامی وزنهای محسوب میشدند. چنانکه تراجمنویسان گویند چهل سال از عمر خود را به تصنیف گذرانید و بیش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهای علمی به مصر، بغداد، کوفه، ایران و ... سپری کرد و افزون بر یکصد تألیف از خود بر جای گذاشت.(2)
از مهمترین نوشتههای ابن عساکر، «تاریخ مدینه دمشق» است که در هشتاد جلد تألیف شده است.
وی تألیف خود را، که در برگیرنده تاریخی عمومی از سدههای صدر اسلام بویژه دمشق است، از آغاز بنای این شهر در تاریخ شروع کرده و پس از آن به شرح زندگی صحابه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)، تابعان، محدثان، مشاهیر و علمای اسلام تا سده ششم هجری میپردازد. شیوه کار او شباهت فراوانی با تاریخ بغداد خطیب بغدادی دارد و ذهبی نیز در تاریخ اسلام تا حدودی از او پیروی کرده است.
وی یکی از مجلدات تاریخ دمشق خویش را به شرح حال امام حسین(علیهالسلام) و قیام وی اختصاص داده که توسط محمّدباقر محمودی به سال 1970 در یک جلد مستقل در بیروت با عنوان «ترجمه ریحانة رسولاللّه الامام الشهید حسین بن علی بن ابیطالب(علیهالسلام) من تاریخ دمشق لابن عساکر» به چاپ رسیده است. این جزء بسیار مفصل و طولانی، و قریب 400 صفحه چاپی در قطع رحلی است.(3)
ه ـ روایت قابل توجه دیگر، نامه مروان بن حکم به عبیدالله بن زیاد است که او را از خروج امام حسین علیهالسلام به سوی عراق آگاه ساخته و میگوید این حسین فرزند فاطمه رسول خداست. هیچ کس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسین علیهالسلام نیست؛ خود را آماده کن برای برخورد با کسی که هیچ چیز مانع او نیست.(11)
این روایت در حالی است که هنگام حضور امام علیهالسلام در مقابل حاکم کوفه، مروان بن حکم به عمرو بن سعید میگوید یا از او بیعت بگیر و یا سرش را از تن جدا کن زیرا اگر از بارگاه تو بیرون رود هرگز به او دست نخواهی یافت.(12) مشخص نیست در اینجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام، دلسوز او شده و عبیدالله را به مدارا با او سفارش میکند. لازم به ذکر است که مروان از هنگام ظهور در صحنه سیاسی به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستیابی به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنیعترین برخوردها را با شیعیان و خاندان علی علیهالسلام داشته است.
و ـ مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیهالسلام با یزید که در هنگام گفتگوی عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیدالله عنوان میشود یکی دیگر از نکات تحریفی است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیاری از منابع مورخان شامی دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبی گزارش شده(13) و متأسفانه بعضی از منابع شیعی نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق، در منابع خود ذکر کردهاند.(14) این دسته از مورخان گفتهاند که عمر بن سعد پس از گفتگویی با امام حسین علیهالسلام، به عبیدالله بن زیاد نامهای نوشته و این شروط را از جانب حضرت ابا عبدالله علیهالسلام عنوان میکند:
1ـ اجازه دهند از همانجایی که آمده برگردد.
2ـ به یکی از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.
3 ـ اجازه دهند نزد یزید رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حکم کند.(15)
این روایت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا این که:
1ـ شروط مذکور به صورتهای مختلفی ثبت شده، گاهی یک شرط و گاهی دو یا سه شرط و حتی در روایتی مسأله بیعت با یزید از جانب حسین علیهالسلام مطرح شده است.
2ـ سلسله این روایات و اسناد آن به حسین علیهالسلام نمیرسد؛ یعنی به همان فردی که چنین شرایطی را خواسته، لذا در ابتدای کار، این روایت منکر و ضعیف است.
3ـ این نامه را عمر بن سعد به عبیدالله نوشته نه شخص امام، و احتمال دارد او از جانب خود برای ختم غائله چیزهایی بدان افزوده باشد.
4ـ این روایت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شیعی نیز شرط سوم یعنی بیعت با یزید را بالاتفاق ذکر نکردهاند.
5 ـ طبری روایتی نقل کرده که میتواند بخوبی این شرط را زیر سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» که در صحنه کربلا حضور داشته است، نقل میکند که وی از ابتدا تا انتها همراه حسین علیهالسلام بوده و هیچ سخنی نبوده که از او نشنیده باشد. در ادامه او سوگند میخورد که حسین علیهالسلام در سخنانش با مردم هیچگاه چنین حرفی یعنی بیعت با یزید و گذاشتن دست در دستان او نزد.(16)
6ـ چنانکه بعضی از منابع گویند، گفتگوی عمر بن سعد و حضرت ابا عبدالله علیهالسلام سرّی بوده(17) پس چگونه میتوان به طور قطع گفت که شرط امام حسین علیهالسلام چه بوده است.
7ـ عبیدالله در نامههایی که به عمر بن سعد مینویسد از او میخواهد یا حسین (علیهالسلام) را به بیعت با یزید مجبور میسازد یا اینکه سر او را به نزد وی بفرستد.(18) در حقیقت با این شرط مقصود عبیدالله تأمین میشود.
اما عقلاً این که:
1ـ اگر امام حسین علیهالسلام راضی به بیعت با یزید بود چرا در همان ابتدای کار در دارالاماره حاکم مدینه «ولید بن عتبه» چنین نکرد؟ و این همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذیرا شد؟
2ـ اگر او به بیعت با یزید راضی بود پس قیام او چه معنا و انگیزهای داشت؟
3ـ آیا مورخان وابسته اموی که خود عدم بیعت با یزید را در دارالاماره ولید بن عتبه ذکر کردهاند(19) نخواستهاند در اذهان چنین تداعی کنند، تا آنجا که مسأله جان و درگیری نظامی در کار نبود امام حسین علیهالسلام بیعت نکرد و گریخت، اکنون که در نزدیکی کربلا، سپاهیان عبیدالله راه را بر او گرفتهاند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدی قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بیعت با یزید شده است!؟
4ـ آیا با این شرط (دیدار با یزید) نخواستهاند چهره محبوبتری از یزید نسبت به عبیدالله نشان داده و چنین القا نمیکنند که حسین علیهالسلام نسبت به یزید خوشبین بوده و از این چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبیدالله انتظار بخشش و عفو داشته است؟
مسأله درخواست ملاقات و بیعت امام حسین علیهالسلام با یزید که در هنگام گفتگوی عمر بن سعد و مکاتبه او با عبیدالله عنوان میشود یکی دیگر از نکات تحریفی است که در تألیف ابن عساکر و نیز بسیاری از منابع مورخان شامی دیگر چون ابن کثیر و شمس الدین ذهبی گزارش شده و متأسفانه بعضی از منابع شیعی نیز آن را بدون تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق، در منابع خود ذکر کردهاند.
ز ـ ابن عساکر پس از ختم ماجرای حسین علیهالسلام و یارانش به ذکر معجزات و غرایبی میپردازد که پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وی 32 روایت از سلسله راویان خود نقل کرده و در آنها تغییرات و دگرگونیهایی را که در نظام هستی هنگام قتل حسین علیهالسلام رخ داده برمیشمرد؛ از جمله این که:
1 ـ آسمان بر حسین علیهالسلام همانند یحیی بن زکریا گریست.
2 ـ از آسمان خاکهای سرخی فرو ریخت.
3 ـ ستارگان هنگام روز پدیدار شدند.
4 ـ هیچ سنگی از روی زمین برداشته نشد مگر آنکه از زیر آن خون تازه بیرون آمد.
5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاریکی به سر برد.
6 ـ خورشید هر صبح و شام شعاعهای خونینی بر دیوارها میتابانید.
7ـ در آسمان چیزی همانند خون دیده میشد.
8 ـ ستارگان به یکدیگر برخورد میکردند.
9 ـ فردی که مردم را به کشته شدن حسین علیهالسلام بشارت میداد کور شد.
10 ـ از آسمان باران خون میبارید.
11 ـ از دیوار دارالاماره خون سرازیر میشد.
12 ـ دیوارهای بیت المقدس خونین شدند.
13 ـ در روز حادثه هر شتری در اردوگاه کشته میشد میان گوشت آن آتش بود.(20)
در مورد این روایت باید گفت قبل از آنکه در منابع شیعه دیده شود بیشتر در منابع اهل سنت به چشم میخورد. کسانی چون هیثمی(21)، ترمذی(22)، ابن حنبل(23)، ابن سعد(24)، ابن عساکر(25)، الذهبی(26) که از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نیز این روایات و امور غریب را ذکر کردهاند.
در این میان دو تن از آن مورخان مشهور شامی یعنی ابن عساکر و ذهبی با وجودی که گزارشهای مستند و قابل توجهی در باره مقتل حسین علیهالسلام، که عمدتا حاکمان اموی را زیر سؤال برده و چهره آنان را رسوا میسازد، ذکر نکرده و بطور گذرا از آن گذشتهاند ولی روایات فراوانی در مورد اینگونه امور غریب و حوادث غیر طبیعی و خارق العاده به دنبال هم ردیف میکنند. اگر واقعا به دور از تعصب به این مسائل بنگریم چگونه میتوانیم توجه کنیم مورخان یاد شده که چندان تمایل و گرایشی به ائمه سلامالله علیهم و نیز امام حسین علیهالسلام نداشته و بیشتر، جانب حاکمان اموی و دشمنان اهل بیت را مراعات میکنند به ثبت اینگونه روایات پرداخته و تمایل بیشتری نشان دادهاند؟ آیا ذکر غرایب یاد شده نمیتواند چهره شیعه و اعتقادات آنان را زیر سؤال ببرد؟!
آیا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قیام حسین علیهالسلام را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند؟ آیا این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله در جواب مردمی که میاندیشیدند با مرگ فرزند او ابراهیم کسوف پدید آمد، در منابع شیعه و سنی ثبت نشده است که فرمود: ستارگان و کواکب به خاطر مرگ هیچ احدی کسوف و یا خسوف نمیکنند؟(27)
آیا وقتی علی اصغر شهید شد، امام سر به آسمان بلند نکرد که خدایا اگر کمک خود را از ما باز داشتهای این مصیبتها را ذخیرهای برای آخرت ما قرار بده(28) و نیز اگر کسی با گفتن خبر شهادت حسین علیهالسلام با شادی به وسیله شعاع ستارگان کور میشود چرا قاتلان او که با چنین بیرحمی او و یارانش را کشته و با اسب بر او تاختند، چنین نشدند؟ نکته آخر اینکه چرا اینگونه حوادث طبیعی را قبل از آن در تاریخ اسلام نمیبینیم؟
آیا حضرت حمزه عموی بزرگوار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و بزرگترین حامی اسلام در کارزار احد به گونهای مظلومانه مثله نشد و توسط پلیدترین مشرکان سینهاش از هم ندرید و جگرش پاره پاره نشد؟ آیا علی علیهالسلام به گونهای مظلومانه در محراب به شهادت نرسید؟ آیا حسن علیهالسلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان میگذاریم که خود بیندیشند و قضاوت کنند.
ابن عساکر سپس چند روایت از ام سلمه مبنی بر خبر یافتن از شهادت حسین علیهالسلام از سوی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و نیز گرفتن تربتی از قتلگاه او و گذاشتن آن در شیشه که در هنگام شهادت تبدیل به خون شد و همچنین شنیدن صدای جنیان توسط او و مردم دیگر که در مرگ حسین علیهالسلام عزاداری میکردند ارائه میکند که این روایات را در مبحث بعدی مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهیم داد.
تألیف این محقق مشهور در مورد امام حسین علیهالسلام با ذکر روایاتی درباره تاریخ، روز و سال شهادت امام حسین علیهالسلام، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر دیگر پایان میپذیرد.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساکر به قیام حسین علیهالسلام
نوشته ابن عساکر در مورد سرگذشت امام حسین علیهالسلام نقاط قوت و ضعف فراوانی دارد. وی در مورد زندگی و شرح حال امام و نیز قیام او، در مجموع 401 روایت گزارش میکند که از این تعداد بیش از یکصد و پنجاه روایت آن دقیقا مشابه روایت دیگر است و تنها سلسله راویان آن متفاوت هستند و قریب به پنجاه روایت تنها با یک یا دو کلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند.
از میان روایات وی بیش از 250 روایت که تقریبا یکسان هستند به ذکر فضائل و مناقب حسین علیهالسلام و روایات وارده از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در مورد ایشان اختصاص دارد که ذکر این روایات در یکی از منابع اهل سنت میتواند بسیار با اهمیت و ارزشمند باشد و در حقیقت باید گفت از نقاط قوت کار اوست که بهرغم سلیقه مذهبی، بیطرفانه به ذکر این فضائل پرداخته و در منابع دیگر اهل سنت کمتر از اینگونه سخنان دیده میشود. از حدود یکصد و پنجاه روایت باقیمانده؛ قریب به پنجاه روایت در مورد امور غریبی است که پس از قتل حسین علیهالسلام رخ داده و ما بدانها اشاره کردیم، حدود سی روایت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بیست روایت نیز به ذکر اخبار وارده از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام در مورد خبر قتل حسین علیهالسلام پرداخته است.
در نتیجه از میان مجموع 400 روایت وی تنها 10 روایت به کیفیت شهادت و مقتل حسین علیهالسلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنایات آنان در مورد شهیدان کربلا و تشریح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روایت نیز در مورد حوادث هنگام حرکت حسین علیهالسلام و نحوه آن و نیز اعزام مسلم ارائه میدهد که این مسائل یکی از نقاط ضعفی است که نوشته او در مورد قیام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روایات ابن عساکر با روایات ابن اعثم کوفی در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنکه خود از آن سخنی به میان نمیآورد با یک مقایسه اجمالی میتوان بخوبی دریافت که از روایات وی بهره برده است.
حال با توجه به این مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، که بخشی از آن در مورد امام حسین علیهالسلام است، با آن مطابقت بدهیم بخوبی میبینیم که بیشتر روایات ابن اعثم ـ که در باره مقتل حسین علیهالسلام، هدف و انگیزه حرکت امام به سوی عراق، چگونگی برخورد عبیدالله با مسلم و نیز کیفیت برخورد دو سپاه، حوادث و مصیبتهای وارده بر امام حسین علیهالسلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسیدن و یا نبرد یاران ایشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با این واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وی در تألیف خود نیاورده و از آن همه مسائل مهم تقریبا گذشته است. حال چه علتی باعث حذف این روایات مهم شده است.
در این مورد شاید بتوان با بررسی اوضاع و عصر ابن عساکر، که با حکومت امویان مقارن بوده و در حقیقت قدرت سیاسی در دست دشمنان شیعه قرار داشته، به این نکته دست یافت که چون این احادیث ماهیت حکومت اموی را برملا میکند، شاید به خواست حاکمان و توسط عمال آنان از روایات ابن عساکر حذف شده باشد. آنچه ما را به این نتیجه میرساند این است که ابن عساکر، شافعی و از مورخان منصف و بیطرفی است که به اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین ارادت داشته و بسیاری از روایات خود را از راویان شیعه و حتی ائمه سلاماللّه علیهم از جمله امام جعفر صادق علیهالسلام و امام سجاد علیهالسلام برگرفته است و در جای جای حوادث کربلا برخلاف سایر مورخان اهل سنت بر قاتلان حسین علیهالسلام لعن و نفرین میکند. لذا اینکه او خود به حذف این روایات اقدام کرده باشد بسیار بعید به نظر میرسد.
ابن عساکر به رغم تمایلات دینی و مذهبی خود، بر خلاف سایر تاریخنگاران اهل سنت در شام، تقریبا قیام امام حسین(علیهالسلام) را با بیطرفی گزارش کرده ولی نقاط ضعف و تحریفات فراوانی در آن به چشم میخورد که در این مبحث به آنها اشاره خواهیم کرد.
موارد تحریف در تاریخ ابن عساکر
الف ـ ابن عساکر ابتدا با نام و کنیه امام حسین(علیهالسلام) سخن خویش را آغاز کرده و اولین مسألهای که مطرح میکند حضور امام حسین علیهالسلام تحت پرچم یزید بن معاویه در فتح قسطنطنیه است(4) که این امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اینکه چگونه با توجه به اختلافات ریشهای و اصولی میان بنی امیه و بنی هاشم و بویژه میان خاندان حرب و ابوسفیان با علی علیهالسلام و خاندان او، که از بدیهیات مسلم تاریخی است، امام حسین علیهالسلام به عنوان یکی از دشمنان سرسخت خاندان معاویه، حاضر به خدمت در رکاب خصم خود یزید باشد؟ اگر به بررسی علل قیام امام حسین علیهالسلام علیه یزید بپردازیم یکی از علل آن را مفاسد یزید خواهیم یافت. حال با توجه به فسق و فجوری که یزید داشت و در بیشتر منابع، مسأله عیاشی، شرابخوارگی و هرزگی وی ذکر شده(5) و حتی در فتح قسطنطنیه سربازان او که از نوعی بیماری در هلاکت بودند، یزید به عشقبازی با کنیزکی مشغول بود و هیچ احساس مسئولیتی در باره جان نیروها نمیکرد! چگونه حسین علیهالسلام حاضر به همکاری با چنین فرد فاسقی گردد.
همچنین اگر او با چنین فردی سازگار بود، قیام او چه معنایی داشت؛ اما در مورد عدم استناد این روایت اینکه اولاً ابن عساکر بر حسب شیوه تاریخنگاری خویش تمامی سلسله راویان خود را ذکر میکند ولی در مورد این روایت هیچ فردی را نام نبرده است. ثانیا در هیچیک از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدی، فتوح البلدان بلاذری و کتابهای دیگر نامی از حضور حسین علیهالسلام در غزوه قسطنطنیه نیست.
ب ـ در روایت پنجم، از فضل و بخشش معاویه به حسن و حسین(علیهماالسلام) سخن میگوید که آنان به خدمت معاویه رسیدند. معاویه به آنان دویست هزار درهم بخشید و گفت: آن را بگیرید، من فرزند هند هستم هیچ کس قبل و بعد از من چنین صلهای نداده و نمیدهد.(6)
در این باره باید گفت ابن عساکر تاریخ ملاقات را ذکر نمیکند ولی آنطور که از روایت برمیآید مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن علیهالسلام هیچگونه رابطه و ملاقاتی میان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و معاویه نبوده و پس از صلح نیز در هیچ یک از منابع گزارش نشده که این دو بزرگوار به اتفاق یا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اینها به علت دشمنی که معاویه با خاندان علی علیهالسلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم کرده بود، این روایت نمیتواند به هیچ روی مستند و قابل پذیرش باشد.
ج ـ در روایت ششم از سخنرانی امام حسین علیهالسلام در مقابل معاویه در مسجد(جامع اموی) گفتگو میکند که ایشان بر روی منبر از معاویه تمجید و تجلیل کرده و حدیثی از رسول الله روایت میکند که شیعه آل محمّد در بهشت است. وقتی معاویه از حسین علیهالسلام سؤال میکند که شیعه آل محمّد کیست؟ او میگوید کسی است که ابابکر، عمر، عثمان، پدرم علی و تو را ای معاویه دشنام ندهد.(7)
جعلی و ساختگی بودن این روایت به قدری روشن است که ابن عساکر خود نتوانسته آن را بپذیرد و در پایان روایت میگوید این حدیث منکر است و سلسله اسناد آن به حسین علیهالسلام نمیرسد.
د ـ ابن عساکر پس از ذکر مختصری از شرح حال امام حسین علیهالسلام وارد ماجرای قیام ایشان و چگونگی خبر یافتن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مقتل حسین علیهالسلام توسط جبرئیل علیهالسلام را تشریح ساخته و 27 روایت مشابه در این زمینه ذکر میکند.(8) آنگاه از خروج امام به سوی مکه و از آنجا به سوی عراق و نیز از مخالفتها و نصیحتهای بزرگان مکه برای عدم خروج او از این شهر سخن میگوید.(9)
وی چندین روایت از عبدالله بن عمر و دیگران ذکر میکند که او را از رفتن به عراق نهی کرده و میگویند خداوند رسول خدا را بین دنیا و آخرت مخیّر کرد و او آخرت را برگزید و تو پاره تن او هستی، به دنبال دنیا مباش.(10) در عین حال که وی این روایات را در پی هم ذکر میکند هیچ یک از گزارشهایی را که هدف خروج حسین علیهالسلام به مکه را بیان میکند ارائه نمیدهد. لذا از این روایات چنین برداشت میشود که حسین علیهالسلام به دنبال حکومت دنیوی و مادی رفته و آن را بر آخرت ترجیح داده است و در حقیقت علت اصلی قیام پنهان مانده، تلاش برای احراز قدرت دنیوی به عنوان علت القا میگردد.