از وضع ز خود رفتگی یار خرابم از حیرت آن آینه رخسار خرابم آن بی خبر از خودچه خبرباشدش از من ؟ از نشه ی آن ساغر سر شار خرابم از ملک وجودم اثری عشق تو نگذاشت چون کشورسلطان ستم کار خرابم با جلوه حسن تو ندارم خبر از خویش چون بلبل شوریده به گلزار خرابم زلف تو کند کافرو لعل تو مسلمان از کشمکش سبحه و زنّارخرابم