به سر پوش زمین بنگر
هزاران نقطه سوسو میزند اما
اگر آن کهکشان از هم بپاشد برزمین ریزد
تو باور کن که یک قطره از آن باران رحمت زا
به روی کلبه چوبین من
هر گز نمی رقصد و نمی غلطد
اگر تیر زهر آلود
در شامی سیاه تار
ناگه از کمان خود جدا گردد
بسان مر غکی از کوچ بر گشته
به سوی سیته ام آید
وحتی پیش از آنکه من به خود آیم
درون سینه ام نالد:
که ای مرد جوان؟
اغوش قلبت را روی من بگشا که من از مردم خوشبخت می ترسم